خانواده بعنوان اولین نهاد آموزش و پرورش در هر جامعهای مطرح است. وظیفهای که پدر و مادر در قبال کودک خود دارند با هیچ عنوان و آموزش دیگری قابل جایگزینی نیست. فقدان تربیت خانوادگی را هیچ موسسه و مدرسه و نهادی نمیتواند پر کند. آموزش نیکوکاری بنظر میرسد که در جامعه امروز مورد غفلت واقع شده است. این امر دلایل متعددی میتواند داشته باشد. از جمعگرایی رو به فردگرایی رفتن، تبلیغ زیاد خودمحوری و مسائلی از این دست همگی در کمرنگ شدن این مهم موثر بودهاند. آموزش کار خیرخواهانه بایدها و نبایدهایی دارد و از خانوادهای تا خانواده دیگر متفاوت است. در آموزش رسمی هم خلاهایی در این زمینه به چشم میآید که نیازمند تامل و تغییراتی جدی در سطح کلان است.
- با توجه به اینکه خود شما به دلیل شغلتان روابط گستردهای با بچهها و خانوادهها دارید، آیا در جامعه و خانوادههای اطرافتان، نیکوکاری را دغدغهی خانوادهها برای آموزش به فرزندان میبینید؟ در تربیت و پرورش فرزندان به این بُعد اخلاقی چقدر توجه میشود؟
نه! نمیبینم. من فکر میکنم در سبکهای جدید تربیتی که خانوادهها اجرا میکنند، به خیلی چیزها توجه میکنند که نسلهای قبل به آن بیتوجه بودند. مثلا اینکه جراتورزی را به بچه یاد میدهند، نه گفتن را، اعتماد و عزت نفس را یاد میدهند. چیزهایی شخصی که زندگی او را بهتر میکند. اما در بخش عمومی، در روابط بچه با اجتماعش خیلی کمتر فعالیت کرده و انرژی گذاشتهاند. شاید بخشی از آن بخاطر این دوره گذار از جامعه سنتیتر و بزرگتر به زندگیهای بسته و محدودتر و دوره مدرن باشد. یعنی در سیستم مدرن فردگرایی بیشتر به چشم میآید. در چنین سیستمی جامعه به نسبت دونسل قبل بشدت فردگرا شده است. قبلا فرد معنای خاصی نداشته و در قالب خانواده و جامعه تعریف میشده. اصلا نیازی نبوده که این مسئله خیلی آموزش داده شود. بچه در بستر زندگی یاد میگرفته که در برابر جمعی که در آن زندگی میکند مسئول است. ولی بعد که به سمت فردی شدن رفتیم حواسمان نبود این تکه را جا گذاشتهایم. یعنی درست است که به سمت آموزش فردی میرویم اما آموزش جمعی جا ماند. انگار از روی آن پریدهایم و اصلا حواسمان نبوده.
- سخاوت را عموما یک مساله موروثی میدانند. بنظرتان کمک به دیگران، گشاده دستی، سخاوت و مسائلی از این دست قابل آموزش هست؟
بنظرم باید از این یک گام عقبتر برویم. یعنی قبل از نیکوکاری، همدلی مهم است. در آموزشهایی که الان برای کودک وجود دارد این موضوع حلقه مفقوده است. نه بزرگترها آن را بلدند و نه به بچههایشان یاد میدهند. حتی احساس نیاز هم نمیکنند. یعنی فکر نمیکنند که چیز مهمی باشد. همدلی یعنی من به بچهام یاد بدهم زندگی را از دریچه نگاه دیگران هم ببیند. من در بچههای دبستانی زیاد دیدهام، در بچههای مهد و سنین پایینتر هم زیاد دیدهام که همدلی ذاتا وجود دارد. ولی چون تقویت نمیشود و حتی گاهی از بچه خواسته میشود که اینطور نباشد، میگویند: «تو به خودت فکر کن و لازم نیست به فکر بقیه هم باشی»؛ بچه مهارت را یاد نمیگیرد. به سن دبیرستان که میرسد میفهمد یک چیزی در حلقههای ارتباطیاش کم است. اما نمیفهمد آن چیست.
وقتی بچه همدلی را یاد نگرفت در غم و شادی دیگران نمیتواند شریک شود. طبیعتا نمیتوانیم از او توقع نیکوکاری داشته باشیم. نیکوکاری برای وقتی است که من در مقابل کمبودها و مشکلات دیگران احساس بدی داشته باشم. آن مشکل را بفهمم و با احساس مسئولیتی که دارم تصمیم بگیرم در غم آنها شریک شوم. همدلی در نهایت منجر به احساس خوب میشود. درست است که در غم شریک میشویم. اما در نهایت احساس مثبت میآورد. ما چون این را به بچه یاد ندادهایم فکر میکند شراکت چیز بدی است. میگوید «چرا باید غصه دیگری را بخورم؟» این را در ادبیات نوجوانان زیاد میبینیم که میگویند طرف وقتی ناراحت است سراغ ما میآید. یعنی احساس میکند که اصلا قرار نیست شریک غم او باشد. یا زوجهایی که وقتی به مشکل میخورند فکر میکنند دیگر نباید باهم ادامه بدهند. میگویند او مشکل خودش را دارد و من چرا خودم را با مشکل او حیف کنم. اینها همه نتیجه آموزش ندادن همدلی به آدمهاست. الان هم گروههای جدیدی بوجود آمدهاند که بشدت انسانگرایانه با روشهای آموزش و تربیت کودک برخورد میکنند. ما در روشهای قدیمی خیلی جمعگرا بودیم و آن جمعها خودش آموزش محور بود. نیکوکاری از نظر من دو بعد دارد. یکی اینکه احساس مسئولیت در برابر بقیه میکنیم و بخش دیگرش احساس وظیفه دربرابر خدا است. خدا نعمتی به ما داده و ما در مقابلش وظیفهای داریم. بخشی از آن وظیفه اینست که خیرش را به دیگران هم برسانیم. در روش آموزشی که بشدت انسان محور و خودمحور است و تحت عناوین مختلف در مهدهای کودک ترویج میشود، بچه اصلا با این مفاهیم آشنا نمیشود. من این را از نزدیک دیدم.
بچه خودم در چنین مهدی بود و بیرونش آوردم. بشدت به بچه احترام میگذارند. شکل ماجرا قشنگ است. به بچه تاکید میشود که تو همانی هستی که دنیا بر محورش میچرخد. علایق تو مهم است. استعدادهای تو مهم است. خودت باید پرورش پیدا کنی. بچهای که در این سیستم بار میآید اصلا لزومی نمیبیند چیزی بالاتر از خودش را ببیند. ما وقتی خدا را بالاتر از خودمان میبینیم میگوییم باید از او تبعیت کنم. یک وقتی کسی خودش را تحت نیروی جمعی میبیند، او هم میگوید حق و مسئولیت دارم. اما سیستم تربیت جدید به این سمت میرود که نه! تو مهمی و همه چیز برای تو است. خب چرا و چطور میتوانم از این بچه توقع نیکوکاری داشته باشم؟ مگر اینکه بچه بگوید من بخاطر اینکه حال خودم خوب شود میخواهم نیکوکاری کنم. یعنی نیکوکاری را به او اینجوری یاد میدهیم که مثلا برویم ساندویچمان را با دوستمان نصف کنیم چون حال خودمان خوب میشود. نیت قضیه چیز دیگری است. نتیجهاش هم شوآفهای جدی میشود که امروز میبینیم.
طرف با بچههای سرطانی عکس میگیرد و منتشر میکند. در حالیکه در سییستم قدیمی میگفتند کار نیکو آنست که کسی نفهمد. اگر همه فهمدیدند که کار خوبی نیست. برچسب ریا به آن میزدند. آن را از کاری کاملا مثبت به کاری کاملا منفی تبدیل میکردند. اما حالا شده «چون برای حال خوب خودم است، باید عکسها را هم منتشر کنم» و…
- خود شما برای آموزش این مساله به فرزندتان چه روشی در پیش میگیرید؟ لطفا مصداقی مواردی را بیان کنید.
همدلی را نباید با حس دلسوزی همراه کرد. یعنی نیازی نیست برویم بگوییم ببین چقدر بدبخت وجود دارد. باید بگوییم ببین چقدر آدم متفاوت وجود دارد. من سعی میکنم به بچهام بگویم فکر نکن کسی که پا ندارد، پول ندارد متفاوت است. تو هم با او متفاوت هستی. خودت را بگذار جای او. چیزهایی نداری که او دارد. فکر نکن او کسری دارد که تو باید جبرانش کنی. همه ما کمبودهایی داریم که همدیگر را کامل میکنیم. باید کمک کنیم به همدیگر. این برای من خیلی مهم بود که بچهام حس این نداشته باشد که چقدر نیکوکار است و به بقیه کمک میکند! تلاش کردهام حتی این حس را هم نداشته باشد. بخش دومش این است که من از جاهای کوچک شروع میکنم. مثل اینکه خواهرت میخواهد از خیابان رد شود کمکش بکن تا اینکه مثلا به خانمی که کنار خیابان ایستاده و میخواهد بالا برود کمک کنیم. از چیزهای خیلی روزمره. این را به بخش عادی زندگی تبدیل میکنم. نمیخواهم بچه احساس کند که کار خاصی کرده است. باید فکر کند این اصلا وظیفه ما بوده. کار شاقی نکردهایم. هررزو ده نفر برای ما کاری انجام میدهند ما هم برای یک نفر کاری انجام دادیم. این کارهای روزمره و وظیفه زندگی ما است و نه اینکه محبتی کردهایم و منتی بگذاریم. در دوران بچگی به من میگفتند «ببین خدا این را به تو داده و به دیگری نداده!» میخواستند حس دلسوزی در من بوجود بیاورند یا اینکه بگویند در برابر چیزی که داری احساس وظیفه کن. من بشدت عذاب وجدان میگرفتم. فکر میکردم حق دیگری را خوردهام و تازه آن را خوب هم به جا نیاوردهام. سعی کردم در تربیت بچههای خودم از این موضوع احتراز کنم. آدم متفاوتی که دیدهام، به جای گفتن نکات منفی نکته مثبت را گفتهام. مثلا ببین آن دختری که روی ویلچر است چه صورت قشنگی دارد. که بچهام حس نکند برچسب بدی به آن دختر زدهایم. در عین حال اگر او کمک خواست هم به او کمک میکنیم. آدم داغان ماجرا او نیست. ما نیکوکاری را بعنوان بخش روزمره پذیرفتهایم اما خواستهام روی این تاکید کنم. یکی دیگر از کارهایمان این است که تعریفش نکنیم. دخترم دوست داشت برای پدرش تعریف کند که امروز کسی را رساندهایم. از او میخواستم که این را تعریف نکند و فکر کند یک راز است بین ما. من با دید خدامحور با این قضیه برخورد میکنم. میگویم این رازی است بین ما و خدا. اینکه کسی آنجا نبوده یعنی خدا خواسته کسی دیگر هم متوجهش نشود. این را سعی کردم یادش بدهم که برملا کردن راز ارزش آن را هم از بین میبرد.
- امروز بعضی نهادهای رسمی امر آموزش را بر عهده گرفتهاند. هم در بخشهای پایینتر که مدرسه و معلم باشد و هم در سطوح کلان که برای آموزش سیساتهایی دارند و هرسال به مدارس ابلاغ میکنند. مثلا ما در شورای عالی انقلاب فرهنگی کمیسیونی به اسم «تعلیم و تربیت» داریم. در ساختارهای کلان دیگری هم میتوان کمیسیون و یا نهادهایی از این دست دید که دغدغهشان تعلیم و تربیت است. اما بنظرتان در آموزش این مسائل و یا ابلاغ سیاستهایی برای آن موفق بودهاند؟ توقع ما از نهادهای رسمی در این زمینه چقدر است؟ توقع برآورده شده است؟ مدرسه چقدر توانسته شما را در آموزش این مسایل به فرزندتان یاری کند؟
اینها که شوخی است! وقتی هنوز مدارسی وجود دارند که سرویس بهداشتی ندارند، بخاری ندارند، اینجور مسائل توقع خندهداری است. با همه اینها توقع داشتن وظیفه ما است. باید مطالبه کنیم. هرکس باید از مدرسه خودش شروع کند. من مطالبهام را میکنم اما آموزش بچهام را به مدرسه نمیسپارم. چون بخشهای بدیهی ذهن ما در سنین زیر دبستان شکل میگیرد. من این را به دوستانم که تازه بچهدار میشوند هم میگویم. که مثلا تعریف عشق را هرچه بوده تا پنج سالگی به بچهات یاد دادهای. بعدش نمیتوانی آن را عوض کنی. اینکه مسئولیت من در برابر جامعه و خدا چیست محتوای اصلیاش را در خانواده یاد گرفتهایم. وقتی بچه ببیند حقوق دیگران اصلا برای خانوادهاش مهم نیست و هرکاری میکنند که کار خودشان پیش بیفتد، همیشه فکر میکند دنیا باید بر مبنای خواسته او باشد. اما بچهای که میبیند پدر و مادرش خیر هستند و عمر و مالی را صرف این کار میکنند، در او این مساله شکل میگیرد که مسئول است. حالا اینکه به چه شیوهای اجرایش کند ممکن است با پدر و مادرش متفاوت باشد. مدرسه میتواند در این راهبرد به بچه کمک کند. چند سال پیش در مدارس تیزهوشان طرح خیریه علمی راه افتاده بود. وقف علمی میکردند. در دنیا خیلی شایع است که کرسی دانشگاهی را وقف میکنند. میگویند من هزینه پژوهشگری که کار بکند را میدهم. برای ما که در دینمان وقف داریم این مساله اما کمرنگ است. در این مدارس به بچه راهبرد جدید دادند که به فلان تیم کمک کنیم که دستگاه جدید برای پروژهشان بخرند و…. این هم نیکوکاری است. مدرسه در این حوزه میتواند کمک کند. اما واقعا فکر نمیکنم بتواند روحیه بچه را عوض کند. فوقش این است که مهارت را به او یاد بدهد.
- اگر برای گسترش و توسعه این دغدغه راهکاری در سطح آموزش عمومی در نظر دارید و توصیه میکنید بفرمایید. اگر کمبودها و بیتوجهیهایی در مدارس، مهدکودکها و سایر مکانهایی مشاهده کردهاید هم بفرمایید.
در مدارس همهچیز کلیشهای است. میگویند قلک بدهیم، بچه پول بیاورد و کمک کند. در نهایت هم بچه خیلی کم در این مساله سهیم میشود. بچه فقط پول میآورد، کادر مدرسه آشپزی و توزیع را بر عهده میگیرد و به او خبر میدهند که به نیازمندان غذا دادیم. بچه لذت فرآیند را نمیکشد. مهد کودک دختر من ایدهای داشت که آش درست میکردند و برای همسایه میبردند. نخود و لوبیا را خود بچه پاک میکرد. سبزیها را پاک میکرد. در تمام طول فرآیند دربارهاش حرف هم میزدند. که چرا در دین ما گفته شده اطعام کنید؟ چرا گفته نشده بروید و فقط پول بدهید؟ بعضیها پول غذا ندارند و ما که داریم باید کمک کنیم. یا مثلا این دستی که دارد کمک میکند را خدا میبیند. چیزهای خیلی کوچکی که به زبان فلسفی و سخت هم نبود و توضیحشان به بچه آسان بود. بچه طی یک فرآیند لذتبخش با چندتاجمله هم آشنا میشد که به این کار میگویند اطعام کردن و…. این مدل خیلی بهتری است از اینکه بگوییم پول بدهید برای زلزلهزدهها و….
- در دین ما هم این موضوع تاکید شده که صدقه دادن اگر در برخورد مستقیم با فقیر باشد هم خوب است. الان ما خیلی وقتها صدقاتمان را آنلاین پرداخت میکنیم و اصلا از مشکلات روحی دیگری که یک فقیر میتواند داشته باشد بیخبریم. همان همدلی که شما هم گفتید شکل نمیگیرد.
در اردوهای جهادی سعی میکردند این کار را انجام بدهند. مدرسه مفید و علامه حلی این کارها را میکردند. جهادیهای علمی برگزار میکردند. بچههای دبیرستانی میرفتند و به بچههای مناطق ضعیف تدریس میکردند. بچه از نزدیک شرایط را میدید و از چیزی که داشت، سوادش و هوش و مدرسه خوبش به دیگری هم میبخشید که مثل او از آن شرایط برخوردار نبود. این مدلها برای بچه خیلی جذابتر است. مدلهای درگیرکنندهتری است. سر ماجرای زلزله کرمانشاه فراخوان لوازمالتحریر و اسباببازی دادیم. پدیدهای که ما را ناراحت کرد این بود که اسباببازیها و لوازمالتحریر بسیار خراب به ما رسید. اساب بازیهای کهنه. مدادهای کوچک. اینهاشان هدیه دادن نبود. من بچههای خودم را میبردم. اسم این را نیکوکاری هم میگذارم. بچهام خودش انتخاب میکرد که چه وسیلهای را هدیه بدهد. بعد میگفتم از بین اینها انتخاب کن که کدامشان درشان هدیه دادن است. تمیزش کنیم و…. این هم آموزش بود در حالیکه اصلا در آموزشهای کلیشهای مدارس ما توجهی به این مسائل نیست.